웃♥... بهترین ها فقط و فقط در اینجا...♥유
•••GlaMor Rose•••
| ||
|
[ 24 / 7 / 1392
] [ 10:53 ] [ мõħáÐêšε ] ﮐﺘﺎﺏ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﺩﻭﻡ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ: [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:21 ] [ мõħáÐêšε ] موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:20 ] [ мõħáÐêšε ] [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:19 ] [ мõħáÐêšε ] [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:16 ] [ мõħáÐêšε ] دختر كوچولو وارد بقالي شد و كاغذي به طرف بقال دراز كرد و گفت: مامانم گفته چيزهايي كه در اين ليست نوشته بهم بدي، اين هم پولش. بقال كاغذ رو گرفت و ليست نوشته شده در كاغذ را فراهم كرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندي زد و گفت: چون دختر خوبي هستي و به حرف مامانت گوش ميدي، ميتوني يك مشت شكلات به عنوان جايزه برداري. ولي دختر كوچولو از جاي خودش تكون نخورد، مرد بقال كه احساس كرد دختر بچه براي برداشتن شكلاتها خجالت ميكشه گفت: "دخترم! خجالت نكش، بيا جلو خودت شكلاتهاتو بردار" دخترك پاسخ داد: "عمو! نميخوام خودم شكلاتها رو بردارم، نميشه شما بهم بدين؟ " بقال با تعجب پرسيد: چرا دخترم؟ مگه چه فرقي ميكنه؟ و دخترك با خندهاي كودكانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره! موضوعات مرتبط: داستانک، ، [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:15 ] [ мõħáÐêšε ] زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد. موضوعات مرتبط: داستانک، ، [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:8 ] [ мõħáÐêšε ] موضوعات مرتبط: پرسش های تصویری، ، [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:5 ] [ мõħáÐêšε ] [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:4 ] [ мõħáÐêšε ]
فرق عشق و ازدواج شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم. استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور. اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت:
موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ، [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:1 ] [ мõħáÐêšε ]
چقدر خنـده داره که… یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست ولی ۹۰ دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره
چقدر خنده داره که… صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول میریم خرید، مبلغ ناچیزیه
چقدر خنده داره که… یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یکساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره
چقدر خنده داره که…
چقدر خنده داره که …
چقدر خنده داره که …
چقدر خنده داره که…
چقدر خنده داره …….اینطور نیست ؟
آیا خنده دار نیست که وقتی می خوایم این حرف ها رو به بقیه بزنیم خیلی ها رو از لیست پاک می کنیم. چون مطمئنیم که به چیزی اعتقاد ندارند.
موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 19 / 7 / 1392
] [ 16:0 ] [ мõħáÐêšε ] ![]() [ 4 / 7 / 1392
] [ 23:58 ] [ Mioo ]
واقعا خط ترمز حال می کنید !!
![]()
[ 4 / 7 / 1392
] [ 23:49 ] [ Mioo ] عمرا تا حالا صحنه ای به این باحالی دیده باشی ! صبور باشید تا لود شود [ 4 / 7 / 1392
] [ 23:43 ] [ Mioo ] |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |