웃♥... بهترین ها فقط و فقط در اینجا...♥유
•••GlaMor Rose•••
| ||
|
جملکس های فوق العاده زیبای خواندنی و دیدنیدر این مجموعه ۱۳ تصویر خواندنی فوق العاده زیبا برای شما آماده شده است موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ، ادامه مطلب [ 30 / 5 / 1392
] [ 13:43 ] [ Mioo ]
جدیدترین سری اس ام اس های داغ و کوبنده تیکه دار و طعنه دار
سلام به دوستای گلم قطعاً الان خیلی هاتون خوشحالید که سری جدید اس ام اس تیکه دار اومده ! ولی قراره یه سری بدجوری حالشون گرفته شه ، گرفته که چه عرض کنم ، قراره بسوزن ! نمیخوام قیفُ قُپی بیام ! ولی اگه ۱ درصد هم راه داره طرفتون رو ببخشید . . . میدونم این پیامک ها واسه رابطه هایی هستش که : به صورت ناشیانه و البته بعضیاشون هم لاشیانه ، به هم میخوره و جاشو میده به نفرت، ولی به اینم فکر کنید شاید به صلاحتون نبوده دیگه ادامه داشته باشه ! … مشکل از خود ماست ! … **ادامه در ادامه ی مطلب** موضوعات مرتبط: SmS، ، ، ادامه مطلب [ 30 / 5 / 1392
] [ 13:20 ] [ Mioo ] [ 30 / 5 / 1392
] [ 12:59 ] [ мõħáÐêšε ] موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:53 ] [ мõħáÐêšε ]
میـــــــکشد ... میــــــکشی ... مـیــــــــکشم ...
موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:50 ] [ мõħáÐêšε ] [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:47 ] [ мõħáÐêšε ] دختر کوچولو:چیکارم داشتی؟ . . . پسر کوچولو:میشه با پسرای دیگه بازی نکنی؟ آخه من دوست دارم... موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:42 ] [ мõħáÐêšε ] [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:40 ] [ мõħáÐêšε ] [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:18 ] [ мõħáÐêšε ] [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:13 ] [ мõħáÐêšε ]
کاربرد ((ها)) در کرمان: ها= خب ها= بله ها= چی میگی؟؟ ها= بروو خودتی!!! ها ها= تایید حرف!! هاا= پسندیدن ها باشه= بشین تا بیام! هاآآآآ= شاخ و شونه کشیدن! هاآآ= خوشحالی زیاد ها؟؟= تعجب!!! موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 21:4 ] [ мõħáÐêšε ] [ 29 / 5 / 1392
] [ 20:53 ] [ мõħáÐêšε ] موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 20:49 ] [ мõħáÐêšε ] [ 29 / 5 / 1392
] [ 20:44 ] [ мõħáÐêšε ] [ 29 / 5 / 1392
] [ 17:7 ] [ мõħáÐêšε ] پسر موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 17:0 ] [ мõħáÐêšε ]
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم
موضوعات مرتبط: طنز، ، ادامه مطلب [ 29 / 5 / 1392
] [ 15:11 ] [ мõħáÐêšε ] موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 14:58 ] [ мõħáÐêšε ] موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 14:53 ] [ мõħáÐêšε ]
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت ۱۰ صبح همه بیدار میشوند… صبحانه: بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه) ناهار بعد از ناهار بعد از ظهر شب در آسایشگاه فرمانده میره تو آسایشگاه: موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، طنز، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 13:19 ] [ мõħáÐêšε ]
1- سیگار کشیدن باعث میشه شما هرچه سریعتر از شر سلامتی و زندگی به امید خدا خلاص بشید و بتونید پا به عرصه های جدیدتری از جمله جهان آخرت بگذارید و تجربه های جدیدی رو کسب کنید ! ۲- وقتی سیگار بکشین یه سرفه هایی میکنین به خدا همچین سرتون حال میاد انگار قولنج ریه تون رو گرفته باشن یعنی ششتون حال میاد ! ۳- اونایی که سیگاری هستن بعد از یه مدت متوجه میشن که روابط عاطفی عمیقی با چای و نسکافه پیدا کردن ! … ۴- اگه سیگاری بشین برای مواقع بیکاری، بیعاری، بیخوابی، بیداری ،بیزاری، بیذاتی، بیماری سیرابی، لیوانی، خوشحالی، ناراحتی و سایر مواقع بهترین امکان رو در اختیار دارین ! ۵- اگه سیگاری بشین دارای روابط اجتماعی درخشان میشین و میتونین دوستان جدید و زیادی از نوع خفن دودی پیدا کنین ! ۶- وقتی شما جزء خریداران سیگار باشین دوستانی رو پیدا میکنین که از بس دوستتون دارن شما رو به شکل شیرینی میبینن و درک نوع دوستی به شما بسیار عمیق تر خواهد بود ! ۷- اگه سیگاری بشین توی محیط های سربسته و عمومی از دست سیگاری ها حرص نمیخورین و این خودش باعث میشه آرامش اعصاب داشته باشین ! ۸- وقتی سیگاری بشین، میتونین توی مسابقه جهانی ترک سیگار شرکت کنین و کلی پول به جیب بزنین ! ۹- اگه سیگاری بشین، وقتی با اقوام و دوستان به پیک نیک میرین موقع روشن کردن آتیش میتونین روش روشن کردن کبریت در میان باد و بوران رو به اونا نشون بدین و خودتون رو به عنوان یک قهرمان ملی معرفی کنید ! ۱۰- اگه سیگاری بشین با سوپری سر کوچتون بیشتر رفیق میشین طوری که اگه یه روز نرین سراغش دلش براتون تنگ میشه ! ۱۱- اگه مخفیانه سیگار بکشین میتونید با کوچه پس کوچه های اطراف خونه پشت بام، زیر زمین و دیگر جاهایی که تا حالا زیاد بهشون توجه نکردین یا لازم نیست اسمی ازش برده بشه بیشتر آشنا بشین ! ۱۲- وقتی مخفیانه سیگار میکشین با ادوکلن، عطر و دئودورانت های ارزون قیمت و همچنین انواع آدامسهای p.k، خروس نشان، relax و غیره آشناتر میشین و احساس می کنید (البته خودتون) به آدمی خوشبو با دندونای سفید مبدل شدین ! ۱۳- هرچه بیشتر سیگار بکشین راحت تر میتونین از شر پولهایی که توی جیبتون سنگینی میکنه راحت بشین ! ۱۴- اگه سیگاری بکشین توی شهرای بزرگ که هوای آلوده دارن راحتتر میتونین زندگی کنین و مشکل آلودگی هوا آنچنان آزارتون نمیده ! موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 13:1 ] [ мõħáÐêšε ]
یک دانشجوی عاشق دختر همکلاسیش بود. اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن. . . ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد. . . چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!! . . نتیجه اخلاقی این ماجرا . . . . . . . . . . . . . . . پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند. موضوعات مرتبط: داستانک، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 12:42 ] [ мõħáÐêšε ] همبازی روزهای خوش کودکیم!!! موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 12:3 ] [ мõħáÐêšε ] ماهی همه ی دنیا را اندازه تنگ آبش می بیند! موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ، [ 29 / 5 / 1392
] [ 11:42 ] [ мõħáÐêšε ]
![]() مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگیاش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد : (تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم نه برای برادر زادهام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.)
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه میشد؟
بنابراین :
برادر زاده او تصمیم گرفت. آن را اینگونه تغییر دهد: "تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه! برای برادر زادهام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران."
خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطهگذاری کرد : "تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم. نه برای برادر زادهام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران."
خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد و آن را به روش خودش نقطهگذاری کرد: "تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه. برای برادرزادهام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران."
پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند: "تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه. برای برادر زادهام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران."
نكته اخلاقی : در واقع زندگی نیز این چنین است: او که همان آفریدگار ماست، نسخهای از هستی و زندگی به ما میدهد که در آن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به صحیح ترین روش آن را نقطهگذاری کنیم. و بی گمان از زمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاریها دست ماست ...
باید به این نکته توجه داشته باشیم که : "فارغ از اعتقادات مذهبی و یا غیرمذهبی به جهان هستی و زندگی، از علامت تعجب تولد تا علامت سوال مرگ، همه چیز بستگی به روش نقطهگذاری عقلانی ما و نگاه ما به چگونگی زندگی دارد"
موضوعات مرتبط: داستانک، ، [ 28 / 5 / 1392
] [ 21:57 ] [ мõħáÐêšε ]
![]() موسی مندلسون قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت.
موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.
زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید: - آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟ دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت: - بله، شما چه عقیده ای دارید؟ - من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود» درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم: «اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن» فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود. نتیجه اخلاقی: دخترها از گوش خام می شوند و پسر ها از چشم! موضوعات مرتبط: داستانک، ، [ 28 / 5 / 1392
] [ 21:46 ] [ мõħáÐêšε ]
![]() زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل مشکلاتش خسته شده است.
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد. سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه. بعد از بیست دقیقه که آب کاملاً جوشیده بود گازها را خاموش کرد و اول هویج را در ظرفی گذاشت، سپس تخم مرغها را هم در ظرفی گذاشت و قهوه را هم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟ او پاسخ داد : هویج، تخم مرغ، قهوه. مادر از او خواست که هویجها را لمس کند و بگوید که چگونهاند؟ او این کار را کرد و گفت نرمند. بعد از او خواست تخم مرغها را بشکند، بعد از این که پوسته آن را جدا کرد، تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد. دختر از مادرش پرسید مفهوم اینها چیست؟ مادر به او پاسخ داد: هر سه این مواد در شرایط سخت و یکسان بودهاند، آب جوشان، اما هرکدام عکسالعمل متفاوتی نشان دادهاند. هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر میآمد اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد. تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد، وقتی در آب جوش قرار گرفت مایه درونی آن سفت و محکم شد. دانه های قهوه که یکتا بودند، بعد از قرار گرفتن در آب جوشان، آب را تغییر دادند. مادر از دخترش پرسید: تو کدامیک از این مواد هستی؟ وقتی شرایط بد و سختی پیش میآید تو چگونه عمل میکنی؟ تو هویج، تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟ به این فکر کن که من چه هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر محکم میآیم، اما در سختیها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟ یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش و طعم دل پذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هر چه شرایط بدتر میشود تو بهتر میشوی و شرایط را به نفع خودت تغییر میدهی. موضوعات مرتبط: داستانک، ، [ 28 / 5 / 1392
] [ 21:35 ] [ мõħáÐêšε ]
![]() گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد. موضوعات مرتبط: داستانک، ، [ 28 / 5 / 1392
] [ 13:15 ] [ мõħáÐêšε ] شخصیت افراد از روی اشکال هندسیشاید شما هم جزو افرادی هستید که در دوران تحصیل درس هندسه برایتان هیچ جذابیتی نداشته و احتمالاً از شنیدن نام آن بیزارید ولی چند لحظه این موضوع را فراموش کنید و بعد ساده ترین اشکال هندسی را به خاطر بیاورید؛ در حقیقت یک تست روانشناسی پیش روی شما قرار دارد که با توجه به انتخابتان بسرعت نشان میدهد شما در زندگی چه جور آدمی هستید و در چه مشاغلی احتمال موفقیتتان بیشتر است! موضوعات مرتبط: علمی، ، ادامه مطلب [ 28 / 5 / 1392
] [ 1:49 ] [ ]
سری جدید داستان های کوتاه ( شامل ۱۳ داستان ) تاجر و میمون ها… این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و … در نتیجه تعداد میمون ها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۶۰دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد. در غیاب تاجر ، شاگرد به روستایی ها گفت : “این همه میمون در قفس را ببینید ! من آنها را به قیمت ۵۰دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت تاجر آنها را به ۶۰دلار به او بفروشید.” روستاییها که وسوسه شده بودند ، پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند … البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون ! *ادامه ی داستان ها را در ادامه ی مطلب دنبال کنید* موضوعات مرتبط: داستانک، ، ادامه مطلب [ 26 / 5 / 1392
] [ 19:5 ] [ ] |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |